سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگی

آخرین سفر تو دلی گل پسرمون

سلام عسل مامان و بابا خوبی؟اوضاع اون تو چطوره؟از تکونای زیادت معلومه که حسابی بزرگ شدی و جات تنگ و زودی می خوای بیای بیرون. من و بابایی روزی نیست که از اومدن تو صحبت نکنیم،بخصوص که روز اومدنت داره یواش یواش نزدیکتر میشه. تعطیلات 14 و 15 خرداد،آخرین سفر قبل از به دنیا اومدنت یعنی تو دل مامانی رو به اتفاق خاله سمیه و عمو رضا رفتیم خونه مامان جون و حاجی بابا تو تبریز،میدونم توی کوچولو یکم اذیت شدی،برا همین هم قرار شد دیگه تا بدنیا اومدن گل پسرمون هیچ جایی نریم. ولی چقدر اونجا خوش گذشت،حاجی بابا حسابی ما رو گردوند،ایشالا روزی برسه که باهم ولی ایندفعه دیگه تو بغل بابا سیاوش نه تو دل مامان،بریم سفرای خوب خوب% بای،خیلی مواظب خود...
25 خرداد 1390

مامانی خیلی نگرانه

سلام گل پسر،قند عسل هفته 28 هم تموم شد ولی مامانی و بابا سیاوش یه کمی نگرانتن. آخه می دونی دیروز رفتم پیش دکتر کاظمی تا جواب آزمایش گلوکز و سونورو نشون بدم و دکتر گفت که قندم بالاست و اگه پایین نیاد برا جیگرم خطرناکه،گفت که باید رژیم بگیرم و شیرینی رو به کل حذف و برنجو از غذام کم کنم که اگه اینطوری قندم پایین نیاد باید انسولین استفاده کنم. من دیگه حتی بستنی و هندونه هم نمی تونم بخورم ،بیچاره بابا سیاوش دیشب میخواست هندونه بخوره ولی چون فکر می کرد اینطوری منم دلم می خواد دیگه از خیرش گذشت. ولی اشکال نداره پسر گلم،به خاطر توی وروجک من حتی حاضرم بیشتر از اینها رو تحمل کنم . حالا باید این 15 روزو حسابی رژیم بگیرم تا ببینم نتیجه آزمایش ...
11 خرداد 1390

کاغذ دیواری اتاق پسرمون

  سلام قند عسل مامان گل پسر قشنگم ، بعد از کلی دوندگی پنج شنبه بالاخره یکی رو پیدا کردیم که بیاد کاغذ دیواری اتاقت رو بزنه،اینقد خوشگل شده که بیا ببین،من و بابایی همش دوست داریم بریم تواتاقت بشینیم،جمعه هم اتاقتو تمیز کردیم که بریم براش موکت بخریم که شازده کوچولوی ما یه موقع خدایی نکرده خاک کف اتاقش نشینه که اذیت بشه.    مبارکت باشه عسلم،ایشالا همیشه تو رو توش سالم و شاد ببینیم. راستی یه خبر دیگه،ماشین بابایی رو پنج شنبه به خاطر پارک تو محوطه پارک ممنوع جلوی بانک تو خیابون مطهری با جرثقیل بردن توی پارکینگ و به خاطر همین من و بابایی نتونستیم پنجشنبه و جمعه رو جایی بریم ولی عوضش عمه پری اینا،جمعه شب خونمون بودن...
11 خرداد 1390

روز زن و روز مادر امسال

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی   آره منم همون دیوونه همیشگی دیروز 3 خرداد روز زن و البته روز مادر بود،من امسال به خاطر حضور قشنگ و مقدس تو ، تو چنین روزی عنوان مادر هم گرفتم. من و بابایی و توی کوچولو سه تایی بیرون رفتیم و کلی خوش گذروندیم،بابا سیاوش برام گل خرید بعدشم رفتیم از اون جایی که من کباب ترکیاشو دوست دارم(نشاط) برام کباب ترکی مخلوط خرید که مطمئنم که تو هم نوش جون کردی و خوشت اومد و بعد اون هم به عنوان کادوی روز زن برام یه سکه خرید،راستی بابایی جای پسر کوچولوش هم به من تبریک گفت،امیدوارم روزی برسه که خودت با شیرین زبونیات چنین روزیو به مامانی تبریک بگی،وای که چقدر منتظر اون روزام پسر قشنگم... تو راه...
4 خرداد 1390

و اما نامه بابا سیاوش به پسرمون

تقدیم به پسرکم که قسمتی از جان و پاره تن من است. عزیزیکم،چند ماهی است که قدم به زندگی ما گذاشته ای و طراوت و شادابی خاصی به زندگی ما بخشیده ای و من و مامانی برای دیدن تو لحظه شماری می کنیم. اون روزی که مامانی برای تعیین جنسیت سونوگرافی رفته بود،من بیصبرانه منتظر بودم،راستش را بگویم دوست داشتم پسر باشی و اون روز چند بار برا مامانی زنگ زدم و در نهایت مامانی با یک اس ام اس خاص من را خوشحال کرد و فهمیدم که نی نی تو راهی ما پسره. عزیزم دوست دارم همیشه سالم و سلامت باشی و من بتوانم تمام زیباییهای زندگی را به تو هدیه کنم،من زیاد اهل گفتن و قلم فرسایی نیستم و بیشتر دوست دارم عمل کنم تا حرف بزنم. راستی نامت را نام یک پهلوان ایرانی گذاشتیم و ا...
3 خرداد 1390
1